خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد
چه سال ها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان، چه می شود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد
خدای من! دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد
"سعید بیابانکی"
دیگر اشعار :
نویسنده :